چرا رفتی ؟ تو که دٌر می فشاندی به سوگ دیگران غمنامه خواندی
به ظاهر تا نگردی همچو میمون به پیری پوست صورت می کشاندی
سرودی از ندا و همقطاران خودت را جای دشمن می نشاندی
دو دنیای تو از شعرت فنا شد به همفکران ولی سودی رساندی
سخن هایت ز نوع کافری بود ز سیری حنجر خود را دراندی
چو اشراف زادگان از آنور آب ز فقر من سر خود می تکاندی
شعار شد مساوات و فمینیسم دریغا حرفی از دوزخ نراندی
چو از میمون نمودی یاد ای کاش نگاهی هم به آینه میرساندی
کنون کوته شده دس تت ز دنیا ز سینه کینه چون ( #طوفان ) نراندی |